...پس از مدتها به سفری کوتاه میروم. شهری سبز٬در حاشیهء کویر...میروم برای استراحت و - خصوصا - مطالعه و خواب...اما برخی اشنایان٬به بهانهء تعطیلات عزم انجا میکنند و - از این رو - من در نیمه شب بعد به سمت «شهر بی طراوت» بازمیگردم...جادهء بی پایان در شب٬عجیب بوی تنهایی و بغض می دهد...
....................................
دلم یک مشت سکوت میخواهد؛ یک باغ ٬پر از بوسه...
کات!