تنگنا

«ای زندگی! بیزار از تو ام!»
..................................
برای رهایی٬برای شلیک کمتر از یک ماه فرصت هست. می‌باید نفس را برید. ورنه تا ابد (به کسر دال) دم و بازدم ـ و چه بسا پس از ان ـ حضور٬حضور نیستی است و درد و درد.

شقیقه‌ام تیر می‌کشد. چشمانم را می‌بندم:مردی تنها٬با انهمه ارمان  در پی هجرتی سهل٬ می‌دود.در پی بی‌نفسی٬عدم اگاهی از ان...در پی خفتنی جاودان و عرصهء «هنر زیستن» را به باقی سپردن.

های! خدای روح!...عشق٬ به اب وامی‌نهم و سفری دورم ارزوست.

می‌خوابم. اشک٬نوای نفسهای بریده است به انگاه که خاک٬جسم را می‌خواند...نه!...نه! بسوزانیدم!


کات!

فهرست شیندلر(بخوانید جان ویلیامز!)

اتاق٬گرم است. پمپ سیستم خنک کننده٬خراب شده. (نه! مطلبی در مورد انتخابات نمی‌خواهم بنویسم.)
چاق شده ام.اطرافیان هشدار می‌دهند.(ها؟ به خدا امده ام کمی درد دل کنم. مثلا چه چیزی باید در باب انتخابات بگویم؟)
از جادهء تهران- ساوه ٬وارد اتوبان فرودگاه که می‌شوی٬فقط دوست داری پدال گاز را بفشاری؛ تا...(اخر از کجا می‌دانید که من در مورد ۲۷ خرداد٬حرفی به دل دارم؟)

کات!

خشت جان

...خسته ام.
خیابان٬شلوغ.همه٬ پر فریاد. همچون شامگاه سی و یکم اردیبهشت هفتادوشش...همراه می‌شوم؛اما بی‌رمق...
من٬با تحریمی‌ها همراه نمی‌شوم. دلایلشان٬یا «وابسته» است٬یا خام.
........................................
وقتی دختران و پسران نازنین٬در استادیوم بیست هزار نفری دانشگاه تهران٬می‌دویدند و سرود «می‌سازمت وطن» را فریاد می‌کردند٬من و «تو» بغض کردیم و...

کات!
پ.ن: شما می‌خواستید هر چه «اصلاحات»٬ در عرض هشت سال ایجاد شود. هه!...