تهی

...باز دارم فرو میرم. نفس تنگی و کمر درد هم روش.
سرمو به دیوار تکیه میدم و خیره میشم به سقف.
« می نشینم تا مه بیاید و پنهانم کند.
نه چراغی از این شب تشویش خدا خواسته بودم
نه نامی که بر کتیبهء باد...»

بابا تلفن کرد. حال « تو » رو هم پرسید...
به صورتم اب میزنم. دوست دارم خیس باشم؛ خیس...دلم یه تاتر خوب میخواد. حیف که «تو » باید درس بخونی و نمیتونیم بریم!...
« دلتنگیهای بیهودهء روز در سایه های شب دور و محو می شوند و پچپچه شان چون ضربه های گیج و کشدار سنج در اهنگ تلخ و شیرین تاریکی به گوش می اید.»

دارم« بودا بار » گوش میدم. نمیدونم چرا گریه میکنم.
Its a lovely day...its a perfect day...dont be afraid
its a lovely day
داشتم یه فیلم از « گدار » می دیدم. یهو حالم بد شد ؛‌(یعنی بدتر شد.)دستم رو با فشار روی موهام می مالم. دوست دارم خودمو با دنیای اطرافم نفرین کنم.
من هم نتونستم اونجوری که میخوام  زندگی کنم.

« دیر است گالیا!
در گوش من فسانهء دلدادگی مخوان!
دیگر ز من ترانهء شوریدگی مخواه!
دیر است گالیا!
به ره افتاد کاروان.»

یعنی چی ارومم می کنه؟...
یه خلوت؟...
یه نفس؟...
یا یک رقص؟...هه!
میرم یه دوش بگیرم.

کات!
پ.ن:اقا ببخشید! اون « اعتماد به نفس » هاتون چنده؟...نه! خارجی شو می خوام.

« شهر زیبا»

حالا دیگر با اشتیاقی بیشتر به تماشای فیلم بعدی « فرهادی » خواهم نشست.
شهر زیبا  روایتی ست غریب؛ از انسانهایی که میخواهند « بمانند » (شاید به هر قیمت)... حتی « عشق » هم  به شیوه ای غیر متعارف به میان می اید و تا جان می گیرد  می میرد.
... و من چقدر شهر زیبا را دوست میدارم!( چه بسا  بیشتر بخاطر برخی از سکانسها.)... چه راحت در جای - جای فیلم  بغض را رها می کنم و ارام می بارم. (سالن تاریک را از دیرباز دوست داشته ام.)
..................................
۱) ۱۸ سالگی:اعدام. این  شروع مناسبی برای بیان یکی از دغدغه های فرهادی ست.

۲) ریل...قطار...(یاد چیزی افتادید؟) « فیروزه » .

۳) می خوابم: با تو. با او... شوهرم برای تامین « دوا » پول لازم دارد.

۴) دوست دارم دهها بار سکانس رستوران را ببینم.

۵) خسته ام! شانه ات  کو؟

۶) حلقه: انگشت خونین.

۷) دوستت دارم!...هی!

۸) عنوان بلاگ هامون.

۹) دیهء زن  نصف دیهء مرد است.

۱۰) چقدر سکانس خرید و فروش خانه  ضعیف است! ( یاد سریالهای سخیف سیما می افتید.)

۱۱) فیلم  از بازیگری بهره می برد   ماه: « ترانه علیدوستی »...(ببخشید! چهره تون من رو یاد یه نفر میندازه.)
....................................
قصد  نقد نبود.
خسته ام. همین.


کات!

« جام جم»

...بوی سرمایه داری...بی هویتی...دارندگی برازندگی.
اما دیگر سراپای همراه ترا برانداز نمی کنند. دلیل ان - چه موافق باشیم و چه نه - واضح است. (  هر چند حقیر همیشه از سرکوب امیال دفاع کرده.) ( خدایا! چه می گویم...چه می گویم...)

کات!