می خواهم بنویسم. از جنون.جنون...از « خر» :چارپایی که تاکنون تنها و تنها ریشخند شده.
(چراغ چشمک زن تلفن همراه: در این ساعت شب منتظر شنیدن صدای کسی هستم؟!)
می خواهم از ریاضت بنویسم. از خدا...از «ناطوردشت»:حدیث من و تو و...
(نمایشنامه های « پرده خانه» و « پردهء نئی» را خوانده اید؟)
.....................................
راستی! در این کنکاش غریب خود پی چه می گردم؟...حدیث ادمیان اشکار شد. دوباره خوانی ان را ـ جز رنجی افزون ـ چه سود؟...
چرا...
چرا از نالانی روح و ویرانی تدریجی خویشتن خویش استقبال می کنم؟...
(من زمین را دوست ندارم!)
...................................
و اما حدیث واپسین:
باید خلاص شوم. از « هامون» .از صدا...افتاب؛ و ـ دریغا ـ از باران!
کات!