حیات

گرما. گرمای چهار عصر.
کارگر « شهرداری (؟)» از تانکر پیاده میشود. می خواهد گلهای بلوار را اب دهد.
شیر اب باز میشود.
اول
خود
سیر
می نوشد. (بگذار اب شرب نباشد!)
سیر سیر...


کات!

اندر احوالات زلزله ( بخوانید « هامون » به روز نیست.)

...گاه چنان خود شیفته می شویم که همه چیز را تحت تاثیر حضور خود ( مگر کیستیم؟) قرار می دهیم. این « هراس از مدفون شدن » نیز عجیب غوغایی بپا کرده؛ غوغایی نهان.
شایعات دیوانه ام میکند: دو روز دیگر...نه! تا اخر هفته...
عده ای شبها را در ویلای کرج می گذرانند و روزها باز می گردند. (یعنی احتمال انکه در روز و زیر افتاب بلرزیم نیست؟)   ( چرا؛ هست...اما افتاب ـ خود ـ عامل رهایی از اینگونه هراسهاست؛ هراس های شبانه.)
من به هیچ روی قصد انرا ندارم که خود را تافتهء جدا بافته بدانم و بگویم:‌« جای ترس نیست».
نه!...اما نمی دانم چرا بسیاری از مردمان این شهر اسیر خرافه می شوند!
هی!
یا اهل شایعه هستید و تاریخ اوار شدنمان را تعیین میکنید و دهان به دهان می گردانید   یا با « امید به خدا » و « هر چی قسمت باشه» از یگانهء هستی می طلبید که این ۳ گسل را خاموش نگاه دارد. ( پس تکلیف علم و اندیشه چه میشود؟!)

کات!
پ.ن:
کنون پندار مردم ( به ضم میم و فتح دال)    اشتی کن....

خسته از خود

- این بار نه از ذهن خود مدد میگیرم نه دغدغه ها را پیش می اورم. شما چهارده نفر بگویید؛ بگویید از چه  از که بنویسم.

۱- از مغازهء من: توی « پلاسکو ». می تونی ادرس هم بدی...

۲- از دوست من: خیلی گازم میگیره!

۳- از کتاب « عاشق » دوراس ؛یا « در تنگ » اندره ژید.

۴- بی وفایی بی وفایی؛ دل من...

۵- از رنگ موهای من. من ماه...

۶- سیگار...سکس...

۷- پول ل ل ل ل ل ل...

۸- کی گفته « کیشلوفسکی » فیلمساز خیلی بزرگی بوده؟

۹- بنویس: نگار هوای کویر رو کرده...میخواد زیر اسمونش بایسته و داد بزنه!

( و من می اندیشیدم که کدام یک از این ها را بسط دهم و بنویسم!)

۱۰ - اینا چیه هامون!؟...اصلا از عشق چند سالهء من به خودت بنویس!
(سکوت: این زن مرا دوست می داشته؟)

۱۱- کی حاضره برای من « کاروان » بنان رو بخونه؟...

۱۲- بنویس: « من ودکا می خوام.»

۱۳- خیلی خام و کودک ای...چیزی ننویس !

- میم! چرا حرفی نمی زنی؟...میم! میم! با تو ام...


کات!
پ.ن: روزنامهء شرق امروز: عکس بالای صفحهء اول؛ سمت راست.