نفس عمیق

هی بالا می اورم و از دستهای اشنایی که زندگیم را به نکبت می کشانند٬بیزارم...«خیلی دور٬ خیلی نزدیک»٬بهانه ای می شود برای سیر گریستنم...

کات!