۱) همه را می خندانم. اما خود نالان ترینم...
۲)خدایا! می باید کاری بیابم که ابتدا و انتهایش خودم باشم:تنهای تنها...این فضاهای کثیف ـ که بوی « خاله زنک بازی » می دهند ـ را تاب نمی اورم.(یاد حرمت بخیر!)...لاس...
۳)بیست و دوم شهریور. زیر اسمان صاف و کم ستاره: « کامکارها» چه شوری برپاکرده اند...تنی چند از عزیزان کرد تا برای یک رقص ارام و زیبا برمی خیزند زود نشانده می شوند.
افسوس!...پس جای تخلیهء روان از ناملایمتهای شهر و صنعت کجاست؟...(همگان کف زنان و دستمال به دست می خوانیم:
جانم وه قربانت که م / فدای چاوانت که م/ ای ئازیزم...)
۴) تنهایم گذاشته اید. تنها به این خاطر که « چون شما نمی اندیشم».
کات!
پ.ن:من از ان گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی