« خنیاگر غمگین »

...(نفرین به هجر: عقیده ای پایدار.)
.......................
گاه حس می کنم هجر ـ این تلخ رویداد نامراد ـ را دوست می دارم. در پس هجر   دلتنگی است و « بیا تا قدر یکدیگر بدانیم ».
این « در کنار هم بودن » های بیهوده   برای بشر   موجب اتفاقی ناگوار است:عادت...

کات!
پ.ن:سالهاست که رفته ام. هی! « تو » کجایی؟...
خبرم را از که می گیری؟

قلندر

معاف نشدم ( به همین راحتی ). می باید با این درد نسبتا شدید کمر ـ که تا مچ پای چپ ادامه می یابد ـ به خدمت سربازی بروم.
واضح است: پزشک امین اینان  بدون معاینه رای داد. حتی نظر پزشک بیمارستانی که به انجا معرفی شده بودم را رد کرد...
..............................
در یک ساعت و نیم اغازین  عجیب ویران و اشفته بودم.
اما...
برندهء این بازی منم...

کات!
پ.ن: ۱- متاسفانه باور میکنم: اینجا همه چیز غیر قابل پیش بینی است.
امروز گویی حیوانی بودم؛ یا که نه: موجودی ـ به هر روی ـ دون تر از این سبز پوشان...دریغا!
۲- ... ( نمی توانم حق مطلب را ادا کنم. پس سکوت و سکوت و...)

عشق ( با اجازهء افلاطون)

۱) قلبم میزنه. استرس دارم: « ز....» .
۲) « نمردیم و گوله هم خوردیم.»
۳) چند وقته با هم فیلم ندیدیم؟

۴) شام خوردی. خندیدی. یه خورده هم رقصیدی. حواس من کجا بود؟
۵) یادته؟ بهت گفتم: « من که به جسم اعتقاد ندارم؛ پس چرا هی میگم بریم پرلاشز و دژکوه و...؟»    « تو » گفتی:« شاید چون حس میکنی بهشون نزدیکتری.»
۶) خیال میکنم خواهرت مرده. چه جوری باید بغلت کنم و گریه؟

۷) نمیتونم ارزو کنم اینجا باشی:همیشه زود خوابت می بره.
۸) وقتی می نویسم  اروم میشم. « سین»! تو چطور؟
۹) اخه « تو » چرا اینقدر بی شیله پیله ای؟

۱۰) نفسم بند میاد. حس میکنم « مسیح » ام ( نمیدونی چرا).
۱۱) راستی! « پناهی » هم مثل من شیفتهء « سیمون » و « بامداد » بود.
۱۲) می خوام بمیرم. نمی خوام بمیرم.

۱۳) همهء مردم ایران - با هر عقیده - یه لحظه ساکت! « مرحبا بر حسین رضا زادهء گل!»
۱۴) می خوام برات « رکسانا » ی شاملو رو بخونم. وقتشو    حوصله شو داری؟
۱۵) الف - م : یه معجزه  مث ابراهیم.
ب - ش ( از زبان م):ببار ای بارون ببار / بر کوه و دشت و هامون ببار / به سرخی لبای سرخ یار/ به یاد عاشقای این دیار / به کام عاشقای بی مزار / ای بارون.
پ-ش: نگاه کن: با من بمان!
ت- ف: تاریکی با پنجه های سردش از راه میرسه
...

۱۶) سیگار.


کات!