چهارراه

...و من هی غلت میزدم. خواب این و ان میدیدم و خواب دریا و خواب ترا...اب سرد٬چاره ام نمیکند:سیگاری میگیرانم و به تماشای فیلمی از « تروفو» مینشینم...دستم را روی پرز فرش میفشارم و از نیم شب٬یکی ارامش ـ گویی ـ ساده میطلبم...دلم برای « میم» تنگ شده؛ اما نمیخواهم ببینمش. حس میکنم اخر این زجری که بواسطه ی حضور او مرا میخراشد٬پایان می یابد. دلم میخواهد با هیچکس نباشم...دلم میخواهد باز عزم جنوب کنم. جنوب و تنهایی. جنوب و گریه...
تهران٬مایه ی رنج است. مایه ی افسردگی.(راستی! به غیر از مراجعه به پزشکان گرامی٬درمان چیست؟) ما ـ بی شک ـ سلیم عقل نیستیم که ادامه میدهیم مردگی در این شهر متعفن را... های! « ای کاش بودن به از نبودن   نبود!»

کات!
غروب یکشنبه٬خیابان ویلا٬روبروی شرکت داده پردازی