فرسودگی

۱) برف می ایستد...فردا کجا برویم؟ می باید حتما به خارج از تهران رفت.
۲) لبخندی بر لب٬یکی از انهمه برنامهء تلویزیونی سخیف را می نگری...نمی دانی به چه می اندیشم...(شگفتا٬حرمت عشق!)
۳) نیک می دانستم:با اینهمه نوشته٬نه مرا نان می دهند؛نه نفس...(هه! بگذار هزارهء سوم نباشد!)
۴) نیمه شب. در پی «هستی»؛ «رهایی».
۵)جانم به فدای نوایت! روزگار چون گیسوانت تیره٬فرجامی نیک دارد.
۶)...ما به ناز تو جوانی داده ایم.
۷)باید برگردم به نه سال قبل. به خامی.

کات!

خمیازه

«میم»٬زنگ می زنه:
« فکر می کردم تو صف جشنواره هستی!»
میاد خونه م. به این بهونه که فردا بریم سینما. اما من امسال طلسم شده م. گریه شده م. بغض شده م.
............................
«میم»٬وول می خوره. ساعت ۴ صبحه! باید چراغو خاموش کنم...تنهاش می ذارم.
در اتاقو می بندم. میرم کنار پنجره...سیگارم٬یادم میره. برمی گردم.
«ننر! تو هنوز هم یاد نگرفتی شبا بخوابی؟»
...........................
کف اشپزخونه دراز می کشم. مخم یخ زده. (ای گور پدر هر چی نوستالژی بازی و اداست! بگیر بخواب!)

کات!
پ.ن: نه! من٬داغ نکردم...

خمیازه

«میم»٬زنگ می زنه:
« فکر می کردم تو صف جشنواره هستی!»
میاد خونه م. به این بهونه که فردا بریم سینما. اما من امسال طلسم شده م. گریه شده م. بغض شده م.
............................
«میم»٬وول می خوره. ساعت ۴ صبحه! باید چراغو خاموش کنم...تنهاش می ذارم.
در اتاقو می بندم. میرم کنار پنجره...سیگارم٬یادم میره. برمی گردم.
«ننر! تو هنوز هم یاد نگرفتی شبا بخوابی؟»
...........................
کف اشپزخونه دراز می کشم. مخم یخ زده. (ای گور پدر هر چی نوستالژی بازی و اداست! بگیر بخواب!)

کات!
پ.ن: نه! من٬داغ نکردم...