فرسودگی

۱) برف می ایستد...فردا کجا برویم؟ می باید حتما به خارج از تهران رفت.
۲) لبخندی بر لب٬یکی از انهمه برنامهء تلویزیونی سخیف را می نگری...نمی دانی به چه می اندیشم...(شگفتا٬حرمت عشق!)
۳) نیک می دانستم:با اینهمه نوشته٬نه مرا نان می دهند؛نه نفس...(هه! بگذار هزارهء سوم نباشد!)
۴) نیمه شب. در پی «هستی»؛ «رهایی».
۵)جانم به فدای نوایت! روزگار چون گیسوانت تیره٬فرجامی نیک دارد.
۶)...ما به ناز تو جوانی داده ایم.
۷)باید برگردم به نه سال قبل. به خامی.

کات!