برای فریدون

...چرخ کامیون. خون.
اخر چرا تو باید خبر قبولی پسر عمه ات در دانشگاه را به خانواده اش برسانی؟...در چه حالی بودی که ان ماشین را ندیدی؟...(چرا راننده ترا ندید؟) وقتی پرت شدی چرا رانندهء کامیون ترا ندید؟...شاید برای « پا گذاشتن روی ترمز » دیر بوده.

بغضم می گیرد...دیگر دیر است.
جانم به فدای روح و « سر و بدن له شده ات»!...

کات!