برای انها که دوستم می دارند و نمی دارند.

۱) من مبتلا به شایعترین بیماری قرن هستم: استرس.
۲)...تا به کی میخواهیم با سلام و صلوات زنده بمانیم؟ اقا جان! شهر ما رفتنی ست.
۳) درود بر انانی که « زن» را با معیار شعور می سنجند؛ نه « تن».
۴) کنار هم زیستن ادابی دارد. صنعت امد؛ اما فرهنگش نه...« اپارتمان نشینی » نیز...


کات!

مصایب مسیح

...برای سینما دوستان ـ و حتی مخاطب عام ـ اتفاقی خوش یمن است:اکران اخرین فیلم « مل گیبسون» ؛انهم همزمان با امریکا و اروپا.

۱) مل گیبسون جزو کارگردانان « بسیار » معتبر محسوب نمی شود. اما چقدر خوب به کارش واقف است! ( به شخصه کارگردانی او را بیشتر از بازیگری اش دوست دارم.) حال گیبسون سراغ موضوعی امده که گویی مدتهاست قصد « فریاد » انرا داشته...این مرد مذهبی ـ به قصد ـ ما را عذاب می دهد. پی در پی نهیب می زند: « ببینید!...ببینید بر عیسایمان چه رفته

۲) نمی دانم چرا بیش از این به تعالیم مسیح ارجاع داده نشده؟ ( این درست که فیلم قرار است ساعات پایانی حضور زمینی مسیح را به نمایش بگذارد.)

۳) حس میکنم بیش از پیش مسیح حالتی اسطوره ای یافته. گیبسون در این روایت تراژیک گاه و بیگاه به فلاش بک روی می اورد: کودکی مسیح (بر زمین افتادنش ؛و دستپاچگی مریم باکره). نصایح مسیح بر تپهء جلجتا (همان مقتل) و...
این نوع فلاش بک دم دست ترین نوع است. هر چند به افزون کردن بار احساسی کمک میکند. (اصلا تمام فیلم بر احساسات تماشاگر حکم می راند. چه معتقدان ـ که ازار چنین قدیسی را متاثر میشوند ـ چه انانکه اعتقادی ندارند و ـ لااقل ـ از جنبهء اسطوره ای ـ یا انسانی ـ قضیه را پی می گیرند.(راستی! اگر فیلم نشانگر اینهمه درد فردی عادی می بود اینقدر از ان استقبال می شد؟...ریشهء مذهب عجیب محکم است. هر چند پیروان حقیقت ان جز قلیلی نیستند.)

۴) این نوع روایت ( نمایش اینهمه زجر؛دقت کنید:اینهمه زجر) نمایانگر دغدغهء گیبسن است. او ـ در عین وفاداری به کتاب ـ تمام انرژی خود را صرف ان می کند تا ما ـ ذره ای حتی ـ بچشیم این نافهمی عوام و درد و تنهایی مسیح را.

۵) فیلم با مخالفت یهودیان مواجه شده...به نظر حقیر بسیاری مصایب از همین مرزبندی ها می اید: مذهب ملیت و... (نمی شود همه یک مذهب داشته باشیم: انسانیت ؛ و یک وطن: زمین...؟)

۶) اشک خدا را دیدید؟

۷) موسیقی فیلم همراه است؛ اما بکر نیست. چه بسا تقلیدی از موسیقی متن فیلمهای پیشین؛ چون : « اخرین وسوسهء مسیح» ( اسکورسیزی)

۸)این حکایت خیر و شر مطلق هر فیلمی را از واقع گرایی دور میکند.(مگر ما از این فیلم چنین انتظاری داریم؟!) در جبههء شر افراد می باید بلند ـ بلند بخندند ؛ وحشیانه تازیانه بزنند. ( اینجاست که بازی ها دچار مشکل میشود.)

۹)چه سحری دارد این صلیب!

۱۰خدایا! ببخش انها را...نمی دانند چه میکنند

۱۱)بهترین بازی از ان « جیمز کاویزل» ( مسیح) است. از انتخاب زیرکانهء « مونیکا بلوچی » در نقش «مریم مجدلیه» هم نباید ساده گذشت.

۱۲) و باز عظمت: پدر پسر روح القدس


کات!
پ.ن:این روزها ما بیشتر از زمین می لرزیم.

چهره به چهره...

نازنین! این تصاویر با من سخن میگویند.با من می خندند. حتی بغض مرا  ـ نیک ـ در می یابند...
 
من اشفته  هی تماشایت میکنم؛نیاز خویش به فریادی جاودان است و حضور « تو » به قصه ای ناخوانده. به ناباورانه ترین حقیقت...
...............................
انتهای این کوچه  سرد سرد؛ساکت ساکت...شیشه را بالا می کشم.
هی! نگاه کن!...برای «تو» اهنگ ترانهء دوست داشتنی مان را با سوت میزنم:

               کوچه ها باریکن                              دکونا بسته س
              
              خونه ها تاریکن                               طاقا شیکسته س...

هه!
چراغ اتاق خاموش میشود...چون همیشه گم میشوم و دلم هوای خدا را میکند.
سیگارم زیر صندلی افتاده.(میدانم  کار توست!) پک اول عجیب بوی نیستی می دهد؛ بوی«......» ... به ارمانم  بودنم   پک میزنم و همه صداقت و روشنی را دود میکنم.
.............................
راه می افتم.
این واپسین شبانه های اردیبهشت  ـ که سرد است و دلگیر ـ مرا به پاییز هشتاد می برد. به خنده های جنون امیز « بام تهران»...به هجر. هجرت...(و چه ساندویچهایی که در پاکی و تنهایی «داراباد» خورده میشد!)...
............................
رویا
به دست باد  .
مرا افسون کرده اند.
گمان نکن غافل این دوری شانزده ماهه ام!
...هنوز   بوی تو
چشم تو    نفس تو 
انقدر نزدیک است که...


کات!