« شهر زیبا»

حالا دیگر با اشتیاقی بیشتر به تماشای فیلم بعدی « فرهادی » خواهم نشست.
شهر زیبا  روایتی ست غریب؛ از انسانهایی که میخواهند « بمانند » (شاید به هر قیمت)... حتی « عشق » هم  به شیوه ای غیر متعارف به میان می اید و تا جان می گیرد  می میرد.
... و من چقدر شهر زیبا را دوست میدارم!( چه بسا  بیشتر بخاطر برخی از سکانسها.)... چه راحت در جای - جای فیلم  بغض را رها می کنم و ارام می بارم. (سالن تاریک را از دیرباز دوست داشته ام.)
..................................
۱) ۱۸ سالگی:اعدام. این  شروع مناسبی برای بیان یکی از دغدغه های فرهادی ست.

۲) ریل...قطار...(یاد چیزی افتادید؟) « فیروزه » .

۳) می خوابم: با تو. با او... شوهرم برای تامین « دوا » پول لازم دارد.

۴) دوست دارم دهها بار سکانس رستوران را ببینم.

۵) خسته ام! شانه ات  کو؟

۶) حلقه: انگشت خونین.

۷) دوستت دارم!...هی!

۸) عنوان بلاگ هامون.

۹) دیهء زن  نصف دیهء مرد است.

۱۰) چقدر سکانس خرید و فروش خانه  ضعیف است! ( یاد سریالهای سخیف سیما می افتید.)

۱۱) فیلم  از بازیگری بهره می برد   ماه: « ترانه علیدوستی »...(ببخشید! چهره تون من رو یاد یه نفر میندازه.)
....................................
قصد  نقد نبود.
خسته ام. همین.


کات!