...اینجا چند نفر بودند.
همراه نبودند... اما به هر حال بودند.
چه انانکه بس فاصله گرفته اند و جشن میلاد خویش را به غربت برگزار میکنند؛
چه انانکه با من گریسته بودند...
حالا همه رفته اند(همان چند نفر را می گویم!).
ای نفرین به خاطره و فریب!...
یک امشب نمی خواهم اوارهء احساس شوم!...باید نفس بکشم!
ای نفرین به التماس!
یاد انانکه در خموشی تو دم برنیاوردند
بدور!
بدور...
کات!