باور کن عاشق نیستی...

در صحرای نامتناهی عشق شهوت جایی چنان سوزان و بسیار کوچک و چنان اتش به جان گرفته را اشغال می کند که انسان در ابتدا جز ان هیچ نمی بیند.
دور تا دور این کانون ناپایدار را ناشناخته ها و خطرها  گرفته اند.هنگامیکه از هماغوشی کوتاهی یا حتی از شبی دراز  به در امدیم   باید در کنار هم        برای هم       شروع به زیستن کنیم.

کات!