وقتی « هامون» بزرگ بود

۱) تنهایم. عجیب٬ تنهایم...شبانه ام٬ با «مرغ سحر» گریستن است...می خواهم نباشم. باشم؛ اما به گونه ای بی حسرت.
۲)کسی٬دستم نگرفت...بستر تنهایی و بیماری٬یکی شد: من ماندم و من.(خرده ای نیست: خدایم نالانی را از شمایان دور کند. چرا که٬با حضور خویش٬ شور و شعر را بر بسترتان می رویانم.)
۳) هی٬دختر دریا! همان شانهء « تو» و بغض من و این سیگار٬نفسم را بس!...در پی معجزتی نیستم.
۴)حوصله ندارم. در برابر این « تپش » بایستید!

کات!
پ.ن: بیش زمانی میگذرد که سخنی ـ در خور بیان کردن ـ نگفته ام. تمام تمام ام...گویی٬ خویشتن پوسیده٬بر دوش ذهن می کشم...مددی نمی طلبم. چه٬ همه تان اسیر مشغله های خاص خود هستید.
..........................
تصاویرش را می دیدم. در جای ـ جای جهان...گفتم: « برای « بم » کمک میکنی؟» گفت:« کسی باید بیاید و به من کمک کند.» ( هی! کجا از یزد سخن گفتم؟!)
.........................
...دم را غنیمت شمار! ( با تمام احوال؟)
.........................
نوشتهء قبلی را باز بخوانید/ دوم بهمن ماه٬سالروز فوت داریوش رفیعی؛ بر سر مزارش٬ ظهیرالدوله/ سرمقالهء امروز « شرق» فراموش نشود.(این جمله٬ امری نیست!!)

« همنوا با بم»

پس از مدتی مدید٬اجرای زیبای دیماه ۸۲ را می بینم. این « چکیدهء دوهزار و پانصد سال موسیقی»٬بغض من و ما را مجال خفتن نمی دهد:«...داغ مرا تازه تر کن!»
نفسش ٬گرم و حضورش جاودان!
ما نیز٬گلبارانش می کنیم و دستش را به مهر  می فشاریم.

کات!
پ.ن: اینجا٬زمین است. پس٬شماره حساب جاری ۴۲۸۰(چهار هزار و دویست و هشتاد) و حساب ارزی ۲۲۰۰۷۷۷ به نام محمد رضا شجریان٬بانک ملی٬شعبهء میدان هفت تیر (کد۴۴۴).
تمنای مرا پذیرا باشید!

من غلام قمرم...

عکسهای روز نامزدی. کراوات قرمز. ماهی ماهی. لبخند.

اه٬نه! از اینجا اغاز نمیکنم: شش سال قبل. نیمکت کهنهء پارک. کتابی پر از دستخط و شعر. گریه. پرواز۷۲۳:« چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد» .(چرا پرواز تو ـ به مانند شب پیش ـ تاخیری نداشت؟!)

نه. اینگونه نمینویسم. میشوم خود غم:باران. کنکور. « سمیه ».
اصلا میدانی؟ از انجا می اغازم که نه میم بود٬ نه...

کات!
پ.ن:
کوهها با همند و تنهایند
همچو ما باهمان تنهایان