دوش اب سرد

اه!
رهایم کن!
رهایم کن!
دوباره و دوباره٬ ـ بعد از انهمه سال ـ به خواب می ایی و ـ این بارـ میزبان من مسافر می شوی؟
مگر نه اینکه  سفرکرده  تو بودی؟...مگر نه اینکه « دیگر تمام شد ان همه »؟...به خوابم می ایی و خواب و بیدارم را ویران می کنی٬که چه؟...میان کار زمینی٬بختک بغض را ـ درست چند روز پس از میلاد مرگ ـ هدیه می کنی٬که چه؟...
                                    ...........................................................
اه!
رهایم کن!
رهایم کن!
انهمه سال٬گذشت. تو نیز٬بگذر!
خدا را!


کات!

میلاد مرگ

بیست و پنج سالگی...درد روح و جسم...(چرا «نیمهء اسفند» ٬یاداور ان است که «تو»٬ می باید مهربانی پیشه کنی؟)
سخن از هدیه و کیک و ... می کنی. من٬به جای اینهمه نمایش٬ارامشی می طلبم٬عظیم...
دریغا! شادمانی های تهی٬ذهن مرا از ان شلیک سنگین دور می کنند. خدایم ـ در میلادی نزدیک ـ توان هجرتم دهد!
دریغا! هنگامهء خنجر و اشک٬کنون است. «عشق»٬یکی پامال شده حقیقتی که بیانش٬ انقدر بی نشان است   که لبخند من. انقدر نافرجام است  که زیستن من.
...................................
حالا٬کو تا میلادی دیگر؟...روزها٬بهانه اند.

                             « مهربانی را بیاموزیم!»


کات!

شبانه

۱)کسی می گفت:«یه چیزی تو «شوکا» بنویس تا بدونیم که زنده ای.»
۲)«میم»٬خواب است.«وداع با اسلحه»را می خوانم. هی نگاهش می کنم.(ش ش ش ش)
۳)دوست داشتید رنگ برف٬سیاه بود؟
۴) خانم«جویس»! حالتان چطور است؟
۵)چون دل به یکی دادی/ اتش به دو عالم زن
۶)روز ولنتاین:«کارتوس». غلغله و «جیبتو خالی کن!».
۷)ارام ام. سپاس٬از خدای!

کات!