اه!
رهایم کن!
رهایم کن!
دوباره و دوباره٬ ـ بعد از انهمه سال ـ به خواب می ایی و ـ این بارـ میزبان من مسافر می شوی؟
مگر نه اینکه سفرکرده تو بودی؟...مگر نه اینکه « دیگر تمام شد ان همه »؟...به خوابم می ایی و خواب و بیدارم را ویران می کنی٬که چه؟...میان کار زمینی٬بختک بغض را ـ درست چند روز پس از میلاد مرگ ـ هدیه می کنی٬که چه؟...
...........................................................
اه!
رهایم کن!
رهایم کن!
انهمه سال٬گذشت. تو نیز٬بگذر!
خدا را!
کات!