...درست هشت سال پیش بود.
من و تو ،کلاسهای بعد از ازمون قلم چی رو بی خیال شدیم و رفتیم سینما. تو رفتی از ملی کارت پول گرفتی و قبل از فیلم،پیتزا خوردیم.
یادته؟...
یادته؟...
اون اتیش گوشهء سالن،یهو چه اوجی گرفت! همه،زدیم بیرون. بوی گاز.شکستن شیشه ها و ریختن خرده های داغشان پشت گردن ما:من و تو...
یادته؟
چه گریه ای می کردم!
«آزادی»،مرد!...
کات!
پ.ن: به بابای سینا گفتم:«چقدر حاضری بدی تا اون روزا برگرده؟» فقط سرشو تکون داد...