شبانه

...دختر همسایه٬عاشق کارهای «پیمان یزدانیان» است. نوار «برداشت» را به من داد تا «خوب» گوش کنم.بی شک انرا برنمی گردانم.(کمانچه٬یعنی بغض. یعنی کودکی.)
...............................
اوه! چه خمیازه ای!...باید به حمام بروم.فردا شب٬ «میم » می اید. می خواهد فیلم ببیند؛(برتولوچی)
..............................
...کجاست ان کاغذپاره های «نامه ها»؟
کجاست ان کس که بعد از یازده سال٬هنوز خواب می رباید؟
کجاست ان شبهای پراواز و پر راه؟...
..............................
هی! تو٬به این لحظه٬چه می کنی؟...برای نمایش در کدام صفحه از کدامیک از کاغذپاره های روز٬اماده می شوی؟...چه خوب که تو پیشرفت می کنی و (از ان بهتر) من٬پس رفت!
چه خوب که حتی پیکر بی جان٬با تو دیداری نخواهد داشت!
.............................
... می‌لرزم.


کات!