برای پویان

حین رانندگی٬همینطوری یکهو دلم برایت تنگ می شود...یاد انهمه دیوانه بازی کودکی٬ نوجوانی٬ جوانی و « پیری» می افتم. هه! یادت هست؟ « سروچمان» را گوش می دادیم و من  - حین ان تشویق طولانی برای استاد - چه ها نمی کردم(...) و تو چقدر می خندیدی و بی خبر ایندهء سنگین و تیرهء من بودی...
افسوس!

کات!

اخر هقته

۱)کنسرت هنریک ناجی:به قول «میم» یک کار بسیار سطحی...اما بهر حال اینجا٬اینجا است و مردم٬کلی به وجد می ایند و حرکات موزون (روی صندلی ها) انجام می شود...در این میان٬حضور عده ای که پی در پی الفلظی«بی مزه» بیان می کنند٬شدیدا ازارنده است.(بکار گیری لغت « بی مزه» ٬عمدی است.)
۲) « نوک برج» را دوست دارم. اما در ان ازدحام سینما افریقا٬ یاد روزی می افتم که سینماهای مرحوم (ازادی و شهرقصه) اتش گرفتند و من و پویان چگونه فرار می کردیم...وای اگر انروز٬این جمعیت در انجا می بود!...این پرده های بی کاربرد بلند را بردارید!...شعله ای اگر (به هر دلیل) بدمد٬همه و همه٬خواهند رفت.(نگویید که می توانید نجات دهید که می زنم زیر خنده؛ که نه٬ قهقهه...)

کات!

روی خط هجرت

دور از مسائل روانشناختی، می خواهم افراد متجاوز به دختر هفده ساله را – تا حد ازپای

 

افتادن نفس – بنوازم...چه خونابه ای! هی! کوچک نازنینی که اینهمه زجر(...) فراموشت

 

نخواهد شد! به خنجر یا گلوله ای،سوی خدا رو!...

 

دیار ما(زمین) سراسر متعفن و تیره است...

.........................................

دلم گرفته. همچنان به بی پناه هفده ساله می اندیشم...می گریم.

 

خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

 

کات!

پ.ن: چاه فاضلاب