حین رانندگی٬همینطوری یکهو دلم برایت تنگ می شود...یاد انهمه دیوانه بازی کودکی٬ نوجوانی٬ جوانی و « پیری» می افتم. هه! یادت هست؟ « سروچمان» را گوش می دادیم و من - حین ان تشویق طولانی برای استاد - چه ها نمی کردم(...) و تو چقدر می خندیدی و بی خبر ایندهء سنگین و تیرهء من بودی...
افسوس!
کات!
دور از مسائل روانشناختی، می خواهم افراد متجاوز به دختر هفده ساله را – تا حد ازپای
افتادن نفس – بنوازم...چه خونابه ای! هی! کوچک نازنینی که اینهمه زجر(...) فراموشت
نخواهد شد! به خنجر یا گلوله ای،سوی خدا رو!...
دیار ما(زمین) سراسر متعفن و تیره است...
.........................................
دلم گرفته. همچنان به بی پناه هفده ساله می اندیشم...می گریم.
خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
کات!
پ.ن: چاه فاضلاب