دوئل با « فروغ»!

۱) میم! خوشحالم که بالاخره از یک فیلم درد باب جنگ٬ لذت می بری و ـ در عین اینکه باز هم عصبی می شوی ـ می گویی که می خواهی باز ٬ انرا ببینی.
خوشحالم که بعد از مدتها ـ با هم ـ در سالن تاریک٬ گریه کردیم.
می دانی؟ انها ٬ بی « پلاک» (بخوانید : هویت زمینی) رفتند. اما من و « تو » نیز٬ چندان ماندنی نیستیم؛ که اگر امد و شد نفس٬ نمود ماندگاری ست ٬ وا اسفا !

۲) جمعه: اخرین اجرا.
بیش از پیش به مغز معیوب خود شک می کنم.
دیدی؟ همه٬ « صابری » را کف باران کردند؛ اما من  تنها سری تکان می دادم و ـ ناگزیر ـ لبخند می زدم.
بیچاره فروغ! بیچاره مولانا !
چقدر سخیف!

کات!