من غلام قمرم...

عکسهای روز نامزدی. کراوات قرمز. ماهی ماهی. لبخند.

اه٬نه! از اینجا اغاز نمیکنم: شش سال قبل. نیمکت کهنهء پارک. کتابی پر از دستخط و شعر. گریه. پرواز۷۲۳:« چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد» .(چرا پرواز تو ـ به مانند شب پیش ـ تاخیری نداشت؟!)

نه. اینگونه نمینویسم. میشوم خود غم:باران. کنکور. « سمیه ».
اصلا میدانی؟ از انجا می اغازم که نه میم بود٬ نه...

کات!
پ.ن:
کوهها با همند و تنهایند
همچو ما باهمان تنهایان

...

...به این تصاویر می نگرم: نباید شیرازهء ـ حتی ظاهری ـ برخی از این افراد را بپاشم. تا ابد نفس٬ می باید صبوری کنم و از خدایم٬ تمنای تحملی جاودان.

میم! چه بسیار افکار که چون« خوره »٬ امده اند تا فصل سرد مرا ویران کنند و مرا٬ روح مرا٬ مدفون.
میم! کاش نمی دیدمت!...کاش پیشتر نمی امدم. کاش نمی مردم ؛تا این بار ـ چه بسا از روی ترحم ـ به سراغم نمی امدی!

دلم می خواهد این حنجره٬بشکافد و هر چه حرف چند ساله و بغض نامراد٬بیرون بریزد.
..........................................

همه٬لبخند می زنند. «شین» و «پ»٬ شادمانی ماهی دارند. 
باشد...باز هم٬نهان بغض و صبر بر بی نفسی و اشک٬پنهان.
باشد...
........................................
گناه٬از همان روز اغازین بود.
میم! خسته ام...به برم بیا!
........................................
پدر٬با نازنینش می رقصد.
من٬می گریم و دور می شوم.

کو ٬ تا انقراض؟! (هه!)

کات! 

همچون همیشه

باشد: هیچگاه در هنگامه های نالانی ات٬ همراه خوبی نبوده ام. یا سکوت می کنم و یا ارام سخن گفتنم ٬ترا بیش از پیش می ازارد...
باشد: اهل غوغا نیستم؛ اهل تلاش ٬هم...فقط٬در این اتاق تنهایی می چرخم و می خوابم و می خوانم...
« من٬ترا درک نمی کنم.»...هنگامهء سپید٬نمی اید. اما  انگاه که ارام را به روحت بازگردانم٬ ـ به دل ـ نمی بخشمت.

کات!