میم ! دیر امدی...

باغ دماوند. خفته ( و شاید٬مرده)٬ گوشهء سقف را خیره ام: خانهء عنکبوت.
مسخ کافکا را می شوم. قفل زنگار بستهء در٬نشان فراموشی گرفته.
می خواهم برف باشم و سرما را سردم نباشد؛ هراسان افتاب باشم و بر خانه ای بنشینم که بزم ـ رفته از یاد ـ ما زنده می کنند و میل بوسه را...

چه چرک ام!...غسل را می مکم و واژگانی را به یاد می اورم: « تیغ». « هجر »...

او٬میان ماست: تو؛ و من...فرو رفته در گندابی که گرداب نیست.
تو نجاتش می دهی٬ یا من؟...( هی! نفس بکش!)

کات!
پ.ن: هه! حساب حائلی چون « پیرهن » ٬ باشد برای دنیایی دیگر...

اعتراض

از حسی که سوی تو می کشاندم٬ متنفرم! از روزهای بی بازگشت٬ متنفرم!...ای نفرین به انهمه سال و ماه بی خبر٬ که جز ویرانی و افسردگی ارمغانی نداشتند! نفرین به تمام بغضها٬ گریه ها٬ قدم زدن های ساکت!... نفرین به هر چیز که خواب نیمه شب را از « هامون » می رباید! نفرین به ذهنی که می ترسد دست را فرمان دهد تا « هامون» ٬ خویشتن خویش را در اوج خفگی٬ بی نفس کند! نفرین به یکی حلال زادهء حرامی تر از هر رویداد نامشروع! نفرین به اندیشه!...به پاکی...به همراهی...

هی! مرا هیچ نسبتی با فرزانگان زمین نیست. نسب من٬ به خون می رسد؛ به شب و بیابان و وحشت. چرا مرا یکی خدای می پنداری که کنون پست تر از شیطانی ست که حوا را فریب داد؟ ...مگر برای ربودن « بودن» من٬ به حتم می باید خنجری بر پهلو بزنی٬ یا تیری از پشت؟!...
چه نامرادی تلخی! اینهمه شکوهء گاه و بیگاهت ٬ هزار ـ هزار فاتحه است از برای عشق و عشق و عشق (هه!).
ترا فریب نداده ام. هی! همراهی و همگونی ات٬ کو؟ همه٬ ظن شده ای؟

افسوس که دوستت می دارم و گزیر٬ در مرگ نمی بینم! افسوس که کودکی را مانی٬ بی سرانجامی خوش!

نفرین به این رگها ! خدااااااااااا  ! مرا ببر!
......................................
۱) امیدی نیست.
۲) حماری٬ پیشهء من است.
۳) نه! نگو که من٬ نه « بیستون» می شناسم ٬ نه « تیشه»...
۴) جانم به فدایت! تمامم کن! ( خدا را !)
۵)...
۶) زنده به گور کنید این حقیر ـ به واقع ـ سراپا تقصیر را ! قلبم٬ ارزانی کدام « افسون شده» ؟
۷) فلانی! به دادم برس!

کات!
پ.ن: باور کنید مرده ام.

فیلم زندگی من...

دوی نیمه شب. باد شدید.باران. صداهایی که موجب « تپش » می شوند.
درد دارم ( یعنی بهبود کامل می یابم؟).
نمی خواهم دعا کنید! همراهی بارانم کنید!...ازاری نمی رسانم. زود٬ به همان تنهایی بازخواهم گشت. اما اکنون شدیدا نیازمندتان ام.
هی! کجایید؟

کات!
پ.ن: اهو٬ پی رز رفت و...