اینطوری اند دیگه...

نمیدانم...براستی و به درستی نمیدانم.
برخی انگاه که در مسندی زمینی بالاتر از تو قرار می گیرند چنان صحبت میکنند گویی «......» .
من  عجیب صبور هستم.
حتی این مطلب که او « دیپلم هنرستان » دارد و من « لیسانس دانشگاه » برایم مهم نیست.
دوستان می گویند: « چون مسوول این بخش است مدارا کن!»
اما من شتر هستم و با کسی که می گوید:« مگه زبون نداری؟ درست جواب بده!...چرا واسه من سر تکون میدی؟» سخنی ندارم.

مرا بیرون بیاندازید!

کات!

« بی بی »

ظهر مرداد. گرما.
بیمارستان کسری: پیرزن دیگر نفس نمی کشد. چه خوب! رها شد...بخدا که رها شد.
تا بود
بی اعتنایی « اطرافیان بسیار نزدیک » بود و غرولندها و شکوه های گاه و بیگاه او...رفت تا دیگر هیچکس از او و اخلاقش ننالد؛ حتی یک نفر...
......................................
ریاضت  اگر خود خواسته باشد  ماه است( شکی نیست).
پیرزن  در گیر و دار زیستن و مردمانی با اعتقادات مذهبی خاص  روی « بودن » به خود ندید.
روانش ارام!...


کات!

تگرگ

یک سوال: چرا با خاطره هامان زندگی می کنیم و این خاطرات مربوط به دورانی خاص است؟... چرا « حال » ما بعدها خاطره نمی شود؟
.................................
از دوران کودکی نوجوانی و جوانی  ترانه هایی در ذهنم جاودان شده اند.( انروزها خبری از بنان و شجریان نبود!) امشب پس از مدتها به تماشای کلیپ برخی از ان ترانه ها نشستم و بغض کردم:( نمی دانم چرا از رها کردن اشک خجالت می کشیدم.)
Hello!is it me you're looking for

Heal the world...
( با پویان روبروی تلویزیون می نشستیم (can live) و برای « Mariah Carey» جیغ می زدیم!)

We are the world,we are the children...

Sorry,I never told you
all I wanted to say
now it's too lete to hold you
...
you've flown away ,so faraway
(وای! این موزیک در سال ۱۹۹۵ چندین هفته NO.1 بود. من و شروین چه عشقی می کردیم!)
...................................
دیگر کودک نیستم...

کات!