به بهانهء درد شدید کمر و شبانهء تنهایی

هی می نویسیم و می نویسیم: از رنجی که می بریم ؛ دردی که می کشیم. انتظار همراهی و همدردی داریم. غافل از انکه خوانندگان  مطلب را به سرعت ـ و حتی ناتمام ـ می خوانند؛ پیغامی می گذارند . به امید انکه « سری به نوشته هایشان بزنیم ».
دغدغه هامان  شایستهء دفاع. ولیک همدردی  نشان عمل دارد؛ و نه قلم.( در تقدس قلم شکی نیست. چه     برای ما    عشق است و ارمان!)
اگر از فقر ـ این نکبت تلخ تر از مرگ ـ می نگاریم  حتما می بایستی واژگان گرسنگی و درماندگی را فراتر از لغاتی چند حرفی دریابیم. من نمی دانم چطور میتوان با شکمی سیر  در دفاع از گرسنه نوشت...در اتاق خویش با ارامش می نشینیم و از حکایت دردمندان  بی کسان  روسپیان و... می نالیم.( قصد من نکوهش نیست. زیرا ـ همانگونه که پیشتر امد ـ دغدغه و اندیشه نیز شایستهء دفاع است.)هه! ما ـ همه ـ تیوریسین های بزرگی هستیم. فلسفه می بافیم: همه چیز را با نسخهء کانت  مارکس  سارتر و... می پیچیم...و نمی دانیم انکس که از بام تا شام  در پی کار جسمانی تحلیل میرود برترین ماست . این حقیر ـ به شخصه ـ تمام افرادی را که در عین بی دردی ( از جنس زمینی) به ریاضتی خودخواسته دست می یازند  می ستایم. مردمانی ـ به راستی و درستی ـ شایستهء واژهء « انسان ». اینان نیک دریافته اند که:« درد تو درد من است.»
می دانم! این ارمان شهر  زنده به گور شده . نه جانی دارد  نه یکی امید از برای ماندن .
.......................................
خدایا! زیستن ما رنج است و بشر  عجیب  خودخواهی میکند. دریغا! جسارت امیختن با خاک و محو نفس نیست!...مانده ام به تماشا... تماشای روزگاری لجن که « دارندگی ـ برازندگی » شعارش بود...هه!


کات!
پ.ن:
هجرت بامداد چهار ساله شد. درود   او را که عاشقانه هایی جاودان سرود! ...و درود بر ایدا  با ان صبر و تحمل بسیارش. ( ما شیفتگان  بامداد خود را نیک میشناخته ایم و میدانیم که ایدا فراتر از یک « همسر » بود...)