ظهر مرداد. گرما.
بیمارستان کسری: پیرزن دیگر نفس نمی کشد. چه خوب! رها شد...بخدا که رها شد.
تا بود
بی اعتنایی « اطرافیان بسیار نزدیک » بود و غرولندها و شکوه های گاه و بیگاه او...رفت تا دیگر هیچکس از او و اخلاقش ننالد؛ حتی یک نفر...
......................................
ریاضت اگر خود خواسته باشد ماه است( شکی نیست).
پیرزن در گیر و دار زیستن و مردمانی با اعتقادات مذهبی خاص روی « بودن » به خود ندید.
روانش ارام!...
کات!