سد کرج:دو جنازه از اب بیرون اورده میشوند
...........................
اینجا برای ما تاریک است.کسی ما را پذیرا نیست.
« بیا برویم روبروی باد شمال»
خب! کدام سو؟
نه! جادهء چالوس یاداور اوست...
باشد! از همین طرف میرویم...
گمان نمیکنم دیگر کاری با این شهر داشته باشیم.
هه! از خوابگاه اخراج شدی.
حکایت خانه و خانواده ات ـ همچو من ـ هرچه باداباد...
میدانی چرا دیر کردم...چرا نیامدم؟...
همراه من
مرد...
چیزی نمیخورد؛ هی سیگار ...سیگار...
چطور مرد؟
نمیدانم... تنها خون بالا اورد...
این حرفها را رها کنیم.
مقنعه ات را در بیاور...ان روسری ابی خیلی به تو می اید...
دیگر « داریوش » گوش نمیکنیم. « باخ » گوش میکنیم.
بیا! دستت را بمن بده!(یادت هست ان شب کنار خوابگاه دست ندادی؟!)
کات!
پ.ن: « نفس عمیق » را ببینید.خوب ببینید...این فیلم سادهء بی ادعا و ـ البته ـ سیاه را.