هی! بانوی صلح!

فرودگاه مهراباد.ساعت ده و نیم شب...
واقعا نمیدانم چگونه توصیف کنم! اینهمه شوق اینهمه شور...
جمعیت بسیار بسیار بسیار زیاد است...
او که می اید  فریاد ها و هلهله ها سر به اسمان میزند:درود بر عبادی!

کات!
پ.ن: نغمهء « ای ایران » و « یار دبستانی من» در جانم میپیچد.اشک میریزم و...

ایرانی! دستت را
روی ماهت را
می بوسم!...

صنعت

گفتم:اوه! عجب ماشینی یه!
گفت:هه! یه تیکه اهن پاره    دلت رو برد؟!...

کات!

میان گریه می خندم ...

صلح...ازادی...هه!
موسسهء نوبل  « شیرین عبادی » را لایق دریافت معتبرترین جایزهء صلح  میداند... مرحبا و درود بر او...
......................................
به یاد انانکه رفتند ؛و چه خونین رفتند...پر فریاد   پر حرف    پر درد...
به یاد « مختاری » ها   « فروهر » ها « پوینده» ها و...
به یاد انهمه تن زخم خورده!
......................................
های!...
درود بر خون و درود بر قلم! درود بر اشک و اشک و اشک...

کات!

پ.ن:
چرا...چرا عوام نسبت به اینهمه خون رفته از پی حق   بی تفاوتند؟
چرااااااااااا ؟...