فلانی! بابا تو دیدم.
با مامانت
بابات می خندید.
ولی مگه تو نگفته بودی که مامان و بابات خیلی وقته با هم نمی خندن؟
ناراحت شدی؟ فکر میکنی دروغ میگم؟
فلانی! وقتی باباتو دیدم ـ با مامانت ـ زنگ زدم خونه تون:مامانت برداشت..
...............................................
حالا دیگه شب شده: جای-جای شهر پر ماشینها یی یه که دم به دم می ایستن تا یه همراه سوار بشه...
هه! بابات کجاست فلانی؟
کات!