زهره سازی خوش نمی سازد...

اضطراب. شب. « بیداد».
گاه در اندیشهء مسایلی غرق می شوم که هیچ ربط مستقیمی به احوال روزانه ام ندارند.
بیهوده انرژی هدر می دهم...
اضطراب.
می خواهم با کسی حرف بزنم؛ساعتها...
رویه ام ارامش است و سازگاری؛اما در میدان جنگ اینها به چه کارم می ایند؟...
.................................
شبی که گذشت به اغای فیلمبردار گفتم:«...از همان روزها اغاز شد. یادت هست که می خواستم انصراف بدهم؟... ان « هامون» شلوغ و ـ لااقل ـ کم دغدغه  اسیر عزلت شد و سکوت ...حالا هم پس از مدتها تنهایی پا به این جمع گذاشتم.»

نفرین!...دوزخ  هدیتی بود جاودانه  برای روح...

کات!
پ.ن:یعنی باز باید به سراغ دکتر بروم؟...با این بی اعتمادی چه کنم؟...