نامه ای به باد

هی! خواهر باران و مهربانی!( چرا تا پیش از این  خطابت نمی کردم؟!)...می روی...من هم باید بروم.
این  اصل روزگار ماست:رفتن. ( و چه دوستش می داریم و انگاه که روی می دهد ـ به یکباره ـ اندوهی می شویم گران!) دور می شویم تا « قدر یکدیگر بدانیم » . تا تو ـ بیش از هر زمان ـ دریابی که چقدر دوستت می دارم و من نیز - هی - یادی کنم از مهر بی حد تو  که هیچگاه از شوخی های ـ گاه برون رفته از حد ـ من  نالان نمی شدی.
.............................
منتظر ماندم؛ تا بخوابی...بعد  بگریم.
پیروز زمانه ماییم...به خدایم سوگند!

کات!