هوای تازه

هی! هستی!...ارامش!...ارضایم کن...نه زمین  روایت بودنم سرود؛ نه ان برگهای بی شمار سبزش...
سر به راه دوری و غربت  یگانه تمنایم  دریاست.
...........................
چرا اینگونه شد؟...تا مدتی پیش  همه چیز سپید بود. این اندیشه ها و دغدغه ها  چه هنگام  از کجا سر براوردند؟
..........................
هی! دختر دریا! سر روی شانه ام بگذار!...یکی اشفته را همراه بودن   چه دشوار!...نه؟
(پیشتر بیا!...به این شام تلخ  خود خود افتاب باش! نشان به ان نشان که درست دو ماه پیش «شبی» امد به بر ما   که بوی یاس و سپیده می داد.)
..........................
...
بیا برویم!


کات!