هذیانهای عاشقانه

« میم » رو خیلی دوست داشتم. از ده سالگی عاشقش بودم.( میدونم که باورتون نمیشه. ولی من هیچوقت ازش سیر نشدم. هر چند بعضی وقتا سالی یه بار می دیدمش.) هر جا میرفت یه جوری ردش رو میگرفتم : کوه  کافی شاپ   سینما   کنسرت و...
..........................
هی! « میم»! نگو که دوستم داشتی...نگو که تو سینما ـ سر فیلم روبان قرمز ـ دست پسرهء بالاشهری رو سینه هات نبود...نگو که معنی رهایی رو بهتر از من بلدی!...

حالا اومدی که چی؟ بعد از شیش ـ هفت سال که خبری ازت نبود  یهو جلوی من سبز میشی و غمزه میای؟( هه! دم در خونه که دیدمش اومد جلو تا منو ببوسه.)
شونه هات چرا کبوده؟
این چه رژی یه که میزنی؟
..........................
« میم » رو خیلی دوست داشتم! یه بار تو هفده سالگی بغلش کردم.یه بار هم تو بیست و یک سالگی بوسیدمش(منظورم دستهاش بود).
..........................
راستی! تو چرا به جای « سلام»  میگی « شلام» ؟!...

کات!