بیچاره تو...بیچاره من

سلام!...نمی دونم چرا نمیشه رو در رو حرف بزنیم تا دلامون وا بشه...مگه ما کی رو داریم؟...
.........................
امروز چند ساعت بیرون بودم.
جوونی تو تو بغض گذشت؛ جوونی من هم... تو میرفتی کافه نادری  عرق میخوردی و با ترانهء «بوی موهات» ستار  میرفتی تو هزار توی تنهایی ت...هه! منم میرم کافی شاپ و شر و ور میگم!...می دونم:خیلی بی خاصیت شدم.
........................
راستی! هیچوقت فکر میکردی من اینجوری از اب در بیام؟ فکر میکردی به این زودی وا بدم و بزنم تو خاکی؟!...
ببین! امشب هم گذشت...اون روزنامه رو جمع کن و بگیر بخواب

کات!
پ.ن:
دم درکش از ملامتم ای دوست زینهار        کاین درد عاشقی  به ملامت فزون شود
(بغض من رو نبین!)