ای کاش میتوانستم خون رگان خود را ـ من ـ قطره قطره قطره بگریم

زنگ تلفن: خبر می دهند که نوشین حامله است.همه خوشحال میشوند. ( نمیدانم چرا!)... کسی می خواهد به دنیای ما اویخته ها بیاید؛انوقت همه  شادی میکنند!...
.................
در اندیشهء ویران شده های « بم » همه چیز را فراموش میکنم...
وای بر انی که عزیزانش رفته اند و او  مانده...
نیستی
نصیب اوست.
نزدیکانش
خفته اند و او ـ تا ابد ـ
مرگ را می زید...

کات!