پشت دیوار جنون...

یک-
دلم گرفته! باز همه چیز  نشانی واهی می یابد!
تو هم که هیچگاه از این سفرهای کوتاه دست نمی کشی. هی تنهایم میگذاری.
....................
دوـ
دختر چشم ابی کنارم نشست. تلخ و ارزان می خندید. ضبط ماشین را خاموش کرد و گفت:« مرا به شام مهمان میکنی؟...»
....................
سه ـ
جایت خالی:دارم « سینما پارادیزو » می بینم. همان « توتو » یی که خیلی دوستش میداری! هه! چه تنهایم من!
....................
چهارـ
وای! چه بارانی!...چترت را باز نکن.
....................
پنج ـ
تن برهنه اش  گر گرفته بود...بوی بهار میداد...یا که نه:هوسی بیش نبود.
...................
شش ـ
هی! بیدار شو!

کات !

هذیان

چه شبی بود! یادته؟ از همه چی برام حرف زدی...
گفتی: تو فیلمی که از کنسرت گروه «....» دیده بودی از چهرهء یکی از دخترای گروه خوشت اومده. گفتی :خیلی معصومه...(یادته؟)
گفتی: شبی که با عشق دوران جوونی ت بودی  زنت  اسوده و راحت خوابیده بوده و خواب تو رو می دیده!...گفتی:صبح اون شب می خواستی خودکشی کنی(یادته؟)...

« هوای تازه» رو باز کزدی.با صدای گرفته ت شعری رو خوندی که من خیلی دوستش داشتم:
« عشق مگر امشب با شوهرش مرگ
وعدهء دیداری داشته است.
و اینک
دستادست و بالابال
بر نسیم عبوس و مبهم شبانگاه
پرسه می زنند.»
هی سرفه میکردی (یادته؟).

گریه میکردی. نوار « بنان» رو بلند کردی. گفتم : « بقیه خواب ان »
گفتی:« چرا ما نمی تونیم خوش باشیم؟...درد ما چیه؟...چرا مثل مردم عادی زندگی نمیکنیم؟...»
سیگارتو روشن کردی...
...................................
هی گفتم:نرو!
گفتی: اینجا کسی حرف ادمو نمی فهمه.
گفتم: اونجا هم همینطوره.
گفتی: « از اونا توقعی ندارم! اونا که زبونمو نمی فهمن. اونا که هموطنم نیستن...
...................................
اخه پسر! اونجا  جای مردن بود؟


کات!

ما و بانوان؛ یا...

نمیدانم چطور بنویسم؛ تا هم حق مطلب ادا شود و هم از گزافه گویی  پرهیز.
دفاع به جا از حق خانمهای « محترم » همیشه امری ستوده و شایسته است...جای بسی تاسف بوده ـ و هست ـ که برابری دو جنس ( زن و مرد ) هنوز رعایت نمیشود.
............................
این حقیر بسیار تلاش کرده تا همیشه ان احترامی را که ـ به واقع ـ شایستهء خانمهای «گرامی» ست به جا بیاورد. از هرگونه کوچک پنداری   حرفهای زنندهء باب روز (بخوانید متلک) به دور بوده ام. از اینرو برایم بسیار سنگین است که مرا همچون بسیاری از مردان این دیار پندارند و به طعنه بگویند: « حتما تو هم میخواهی بگویی با بقیه فرق داری...»
وقتی یگانه محرم و مرهم خویش را  تنهایی و این اتاق گزیده ام  اینگونه حرفها  زخمی عمیق بر جانم میزند.
بانوان محترم! ارزش تمام انسانها به شعور و اندیشهء انهاست.بسیاری از شما با نوع رفتار  پوشش و...در استفادهء ابزاری مردان ـ که تنها  تن زن را برای فرونشاندن میل (حتی غریزی و طبیعی) خود میخواهند ـ به انها کمک کرده و میکنید...(من را متحجر بخوانید!)
زیبایی معمول را به هیچ وجه رد نمی کنم؛ اما...
...........................
ما مردان همدیگر را خوب میشناسیم (همانگونه که شما زنان از خلق و خوی خویش بهتر اگاهید). این نوشته هیچگاه قصد مرز بندی بین دو جنس را ندارد...اما بدانید: « عدهء قلیلی از مردان  به مسایلی ورای تن زنان می اندیشند...همه را به یک چشم نبینید.»
...........................
باز هم میگویم:عامل بسیاری از این خواری ها خود زنان بوده اند...
دوست من! وقتی از تجرد یا تاهل شما می پرسم از اینرو نیست که طرح یک همراهی کثیف را می ریزم! ...چه توهینی ـ برای من ـ بالاتر از این؟!

کات!

پ.ن: این  نوشتهء یک انسان فمنیست است! باشد تا مفهوم این کلمه ـ به درستی ـ جا بیفتد!