اه! چرا اینقدر می ازارمت؟!...چرا مجال ان نمیدهم تا چون اینان به زندگی بنشینی؟...
بخدا بر تو خرده ای نیست!
من دیوانه
من اویخته
می باید به رهایی ات
تن دهم و بس!
نازنین!
از چه
می گریی؟...
هجر مرا تاب بیاور تا - همیشهء خدا - رها باشی!...
من بی نفس
چه کودک بودم و چه کودن!...
روشنی
ارزانی چشم ماه تو!
ویرانی
ارزانی من!
کات!