...دور شده ای!

تا خانهء تو راهی نیست.بخدا راهی نیست...
پس از ان شبهای بارانی  ـ که خیس گریه امدم و تو نبودی ـ دیگر توانی نمانده...
نمی دانم!
حتی شاید نشانی ترا از خاطر برده باشم!...
...هم نشانی تو... هم رنگ روسری ات را...

حالا که فکر میکنم نمی دانم ـ به واقع ـ ان نگاههای زیبا مرا دوست می داشتند؛ یا که پر فریب بودند.

اه! تا خانهء تو راهی نیست... اما...

عشق مردم افتاب است
اما من
بی تو
بی تو   زمینی بی گیا  بودم.
................................................
دیگر ملالی نیست!... دیدار به قیامت!

کات!