خستگی...

در جستجویی تلخ به هیچ رسیدم.انگاه که همگان در پی تلاش و فریفتن خویش روز را به شب می رساندند من و تنهایی ام می گشتیم و می گشتیم...
***************************************************************
یادش بخیر بامداد: با ان عاشقانه های روشنش... که زندگی می بخشید و مرا به ان دور ها می برد:
ای کاش میتوانستم
خون رگان خود را
من
قطره
قطره
قطره
بگریم          تا باورم کنند!

کات!