« تو » خوبی و این همه اعتراف هاست
من راست گفته ام و گریسته ام
و این بار راست می گویم تا بخندم
زیرا اخرین اشک من نخستین لبخندم بود.
....................................
دوستت دارم!( با چه دلهره ای این جمله را می نویسم. بس که حرمتش نداشتند و نخ نمایش کردند.)
می گویم: اخر من که اینگونه نبودم. کسی مرا وفاداری و عشق نیاموخت. من خود همراهی بودم؛خود ایمان. حال نیز همان ام. تنها کمی بی هویت و اهل شک و عزلت شده ام.
...................................
هراسانم.باید از خانه بیرون بیایم...اما اینجا که به شبان شهر می خوابد.
...................................
در این نوشته به درد سوگند یاد می کنم که :« بی نشان خواهم شد.» ...فقط ـ گاهی هر از گاهی ـ در این صفحه (یگانه دارایی زمینی ام ) می نویسم تا بخوانید و یادی کنید. همین!
پیشهء « هامون » سکوت است. همو بیزاری همدردی و همراهی از نوع هزارهء جدید است ( چه رسد به گونهء مجازی اش!).
.....................................
برویم ای یار
ای یگانهء من
سخن من نه از درد ایشان
خود
از دردی بود
که ایشانند...
......................................
بدرود!
خاک پای انانکه نفس را حرام عیش این ناکجای پلشت نکردند...
همه تان را می خوانم. حتی اگر دیگر نخوانیدم...
کات!
پ.ن:پاییز امد. تنهایم بگذارید و نوشته هایم را تحمل کنید.