غرولند شبانه

۱۲:۳۰ نیمه شب: « داریوش فرهنگ» در یک برنامهء زندهء تلویزیونی در مورد فوتبال صحبت می کند و « برانکو» را می کوبد.(اشتباه می کنید! من این مطلب را برای کوبیدن فرهنگ نمی نویسم!)
خب...فرهنگ  با « افسانهء سلطان و شبان » و « طلسم »  در اوج بود. مدتی نیز دستیار « بیضایی».
جناب فرهنگ « هنرجو»ی عزیز! چه شد که به « تکیه بر باد»  « روانی»   « رز زرد »   «طلسم شدگان» ( که حتی بازی رفیق قدیمی تان را کم نفس کرده) و...رسیدید؟
ان بازیها و دیالوگهای نابی که از زبان «هاشمی »   « ادینه»   « مطیع »   « مجلل »  « تسلیمی »   «پورحسینی » و... می دیدیم و می شنیدیم   کو؟...
(می دانم:شما یک « حرفه ای » هستید.)

کات!
پ.ن:
به یاد سوسن تسلیمی و شور و بی قراری اش در تمام فیلمها!

سپیده

تصاویر « اغاز همراهی » ( از جنس اینان ) را می بینم.
شادمانم که رها هستیم و کار به کار هیچ چیز و هیچ کس نداریم. خدایمان را - انگونه که می خواهیم - سپاس می گوییم و می رویم تا - ای کاش - بی نهایت!...

همه می گویند:« حالا وای وای...وای وای وای وای...»
و من   تنها به این می اندیشم که چطور می توان با تو رها شد و - حتی - گریخت...
می خواهم کودک باشم و کودک بمانم...نمی خواهم کسی تحملم کند. هر « انگ» و حرفی که خطابش منم تنها « فک» گوینده را می ازارد!!(نمی دانم چرا سخن به اینجا کشیده شد.)
............................................
ذهن من « اتوبان همت » را می ماند؛در ساعت ۸ صبح.
می خواهم نقاب ارامش را - دمی - بر روح تکیده و خسته بزنم. می خواهم از شکوه و سیاهی و تلخ اندیشه های گاه و بیگاه رها شوم.
...........................................
به خود می نگرم:می رقصم. خستگی  هویداست. شور همه را تحسین می کنم...
برایم طلب ارامشی سنگین کنید!...(پدر هم می رقصد. عجیب دلتنگ اویم. او  که حقش  نه اینجا بود ؛ نه گرما و سرمای نامراد تمام حفاری هایی که می رود...چه بگویم؟)
...........................................
مده ای رفیق پندم  که به کار درنبندم
تو میان ما ندانی  که چه می رود نهانی


کات!
پ.ن:
ولیک هنوز راهی باقی ست...